تو کجایی
تو کجایی دل من پر زده تا به آسمان
لحظه لحظه پیر می شود از دوری تو
قلب من در قلب تو جا کرده بود
لحظه لحظه عمر من با یاد تو ره می سپرد
تو کجایی بشوم فدای تو
نام تو بر سینه ام آرام جان ،
بوی تو بر روح من دارد نشان
تو کجایی گل من
یادت آور روزگاز رفته را ،
آن همه دل بستگی های من دل خسته را
اینک اما خواهشا دیگر برو
خود که رفتی خاطراتت را ببر ،
عشوه و ناز و خنده هایت را ببر
تو کجایی خوب من
لحظه رفتن فراموشت نشد ؟
واژه ی زیبای دوستت دارم پس چه شد
در جواب این سخن من نیز هم ،
دوستت دارم!
یا بیا ، یا که نشانم ده کجا رفتی که من ناشناسم
روز های اول بی تو برایم سرد بود ،
چون غرور لعنتی با دل نبود
روز های بعدش اما
بغض من یک سر شکست
گریه های من ولی مردانه بود
مثل روی ماه تو جانانه بود
خواستم بار دگر یادت کنم
تا نگویی عاشقی افسانه بود
این دل من از ازل بی خانه بود
شاعر :
میلاد صیادی (آیدین)
مهر 93